انیمیشن فروزن، یکی از محبوب‌ترین انیمیشن‌های دخترانه کمپانی دیزنی هستش که تا به حال، 2 قسمت از اون ساخته شده و اتفاقات مختلف زندگی دو خواهر به نام آنا و السا رو روایت می‌کنه. از این رو، آنا و السا انقدر بین بچه‌ها طرفدار پیدا کردن که عروسک‌هاشون، همیشه جز پرفروش‌ترین عروسک‌ها در سراسر دنیا هستن. اگر شما هم به عروسک السا، عروسک آنا، قصر یخی فروزن و بقیه اسباب‌بازی‌های فروزن علاقه‌مند هستین، می‌تونید این اسباب‌بازی‌ها و عروسک‌ها رو از فروشگاه پانزی تویز، تهیه کنید. اگر هم این عروسک‌ها رو از قبل خریداری کردین، با ما همراه بشید تا داستان فروزن 1 رو براتون تعریف کنیم:

آنا و السا فروزن 1

در کوهستان‌های برفی سرزمین آرندل، در قصر سلطنتی، السا و آنا کوچولو مشغول بازی بودن. آنا با انرژی زیادش از السا میخواست بازی مورد علاقه شون رو انجام بدن. اونها به تالار اصلی قصر رفتن و شروع به بازی کردن. السا قدرت جادویی داره که میتونه از دستاش برف و یخ به وجود بیاره. اون کف زمین رو مثل پیست یخی منجمد کرد و کلی برف با قدرت جادوییش همه جا پخش کرد. آنا و السا با همدیگه یه آدم برفی درست کردن و اسمش رو گذاشتن الاف که عاشق تابستونه. بعد از درست کردن آدم برفی، دخترا با هیجان زیادی در حال بازی بودن که السا جادوی یخی پرتاب کرد که اشتباها به آنا برخورد کرد. آنا بیهوش شد و قسمتی از موهاش از بالا تا پایین سفیدرنگ شد. السا شروع به فریاد زدن کرد تا زمانی که پادشاه و ملکه سر رسیدن. با کمک همدیگه، آنا رو از قصر خارج کردن و پیش رییس ترول‌ها بردن.رییس ترول‌ها وقتی که آنا رو دید، به پادشاه و همسرش گفت که جادوی السا خیلی قدرتمنده، اما شانس آوردین که به سر انا برخورد کرده. اگر به قلبش برخورد می‌کرد، شاید اتفاق بدتری برای آنا می‌افتاد. رییس ترول‌ها با استفاده از قدرتی که داشت، خاطرات آنا رو تغییر داد و کاری کرد همه‌ی اتفاقات رو به شکل دیگه‌ای به یاد بیاره. همچنین به پادشاه هشدار داد که درسته قدرت السا زیباست، اما اگر کنترل نشه میتونه خیلی خطرناک باشه و به همه آسیب بزنه.

آنا و السا و الاف

پنهان کردن قدرت جادویی السا

پادشاه به السا گفت که باید قدرتت رو کنترل کنیم و برای اینکار بهتره که از دید همه‌ی افراد پنهون بشی، تا به کسی آسیب نرسونی. پادشاه رفت و آمد اشراف زادگان و مردم رو از قصر منع کرد و همه رو به جز خدمتکاران بیرون کرد.
سالها گذشت و بین دو خواهر فاصله افتاد و اونها دیگه هم رو نمیدیدن. السا خودش رو تو اتاقش از دست همه پنهان کرده بود و از قدرتش که هر روز بیشتر میشد، میترسید. آنا هم تو تموم اون سال‌ها به تنهایی بزرگ میشد و هیچ همراه صمیمی در کنار خودش نداشت.

ماجرای ازدواج آنا با پرنس هانس

این وضعیت تا موقعی ادامه داشت که یک روز، پادشاه و ملکه با کشتی به سفر دریایی رفتن و بر اثر طوفان وحشتناک غرق شدن و کل پادشاهی در غم و اندوه فرو رفت. بعد از فوت شدن پادشاه و ملکه، قصر نیاز به یک فرمانروا تازه داشت و السا که تازه به 18 سالگی رسیده بود، تاج گذاری کرد و پس از مدت‌ها، درهای قصر به روی مردم باز شد. به مناسبت تاج گذاری السا جشنی برپا شد که همه تو این جشن دعوت بودن. آنا هم که قصد داشت به این بهونه، رابطش رو با خواهرش بهتر کنه، به سمت دهکده حرکت کرد. آنا زمانی که داخل دهکده بود، با پرنس هانس آشنا شد که اون هم قصد شرکت تو مراسم جشن رو داشت. پرنس هانس بعد از گفت و گویی که با آنا کرد، ازش خواستگاری کرد و آنا هم پذیرفت که با هانس ازدواج کنه. آنا و هانس با همدیگه به سمت قصر حرکت کردن و آنا برای السا همه‌ی اتفاقات رو توضیح داد.

آشنایی آنا و هانس

السا از چیزی که آنا براش تعریف کرد بسیار متعجب شد و بهش گفت که نمی‌‎تونه با کسی تازه باهاش آشنا شده، به این سادگی ازدواج کنه. این بحث انقدر بین دو خواهر ادامه پیدا کرد تا اینکه السا، ناخواسته و از روی عصبانیت، تیغه‌های برنده یخی به وجود آورد. مردمی که داخل جشن شرکت کرده بودن، متوجه قدرت السا شدن و ترس تمام قصر رو فرا گرفت. السا از شدت ناراحتی از قصر بیرون رفت و به سمت دریا، فرار کرد. السا با هر قدمی که روی آب می‌ذاشت، زیر پاش یخ به وجود می‌اومد. حس ناراحتی و عصبانیت السا انقدر قدرت یخیش رو زیاد کرد که تمام کوهستان رو برف و سرما فرا گرفت و آرندل در تابستان، سرد شد و همه جا یخ زد.

آنای مهربون بعد از این اتفاقات، نتونست غم و اندوه خواهرش رو تحمل کنه و همچنین خودش رو در قبال همه‌ی اتفاقات، مسئول می‌دونست. آنا برای اینکه دنبال السا بگرده، هانس رو مسئول آرندل کرد و با اسب دنبال السا راه افتاد. از طرف دیگه، السا تا جایی که می‌تونست از آرندل دور شده بود و بالای یک کوهستان یخی، مشغول تست کردن قدرت‌های خودش بود. السا حالا دیگه نگرانی این رو نداشت که به کسی آسیب بزنه و با استفاده از قابلیت‌هاش، برای خودش آدم برفی، پلکان و یه قصر یخی درست کرد.

آنا و کریستوف در مسیر قصر یخی

آنا غرغر کنان تو برف و یخ که سراسر قلمرو شون رو فرا گرفته بود، به سمت کوهستان میرفت. آنا تو مسیر از اسبش روی برف افتاد و اسب فرار کرد. آنا به سختی به یه کلبه جنگلی رسید تا لباس گرم زمستونی بگیره. چون هنوز لباس مراسم تاجگذاری که اتفاقا خیس و یخ زده شده بود، تنش بود. آنا آخرین طناب و لباس و وسایل کوهنوردی رو از مغازه دار خرید. داخل مغازه با مردی جوان آشنا شد که اتفاقا اون هم دنبال همون وسایل بود. آنا وسایل کوهنوردی رو به مرد داد و در ازاش خواست که در پیدا کردن خواهرش و صعود به قله کوهستان کمکش کنه. مرد جوان اسمش کریستوف بود، به همراه گوزنش‌ (سون)، که تابستون ها به فروش یخ روی سورتمه مشغول بودن اما خب الان وسط این زمستون اجباری، اصلا درآمد خوبی نداشتن. به هر صورت کریستوف قبول کرد و با هم حرکت کردن.

آشنایی با کریستوف
در مسیر وقتی مشغول حرف زدن بودن، کریستوف به آنا گفت که نمیشه وقتی برای بار اول یک نفر رو میبینی باهاش ازدواج کنی. اما آنا هنوز هم به نظرش هانس مرد خوبی می‌اومد. تو همین حین، گرگ ها به آنا و کریستوف حمله کردن و هنگام فرار و نجات جونشون از دست گرگ‌ها، موقع پریدن از یه دره، سورتمه به پایین دره افتاد و منفجر شد. آنا به کریستوف قول داد وقتی به آرندل برگشتن، یه سورتمه جدید براش بخره.
آنا و کریستوف ادامه مسیر رو پیاده ادامه دادن تا وقتی که با طبیعت یخ زده تماشایی رو به رو شدن که کوهستان رو زیبا تر از همیشه کرده. در همین بین ناگهان متوجه آدم برفی شدن که هم جون داشت و هم حرف میزد. اولش آنا و کریستوف ازش ترسیدن ولی بعد آنا متوجه شد که آدم برفی، همون الاف دوست‌داشتنی دوران بچگی‌شون هست. آنا از الاف خواست که جای السا رو بهش نشون بده. الاف هم اون‌ها رو به سمت قصر یخی بالای قله کوه هدایت کرد.

آنا و کریستوف

نگرانی پرنس هانس از به خطر افتادن جان آنا

اسب آنا که فرار کرده بود، هراسان به آرندل برگشت. هانس وقتی که اسب رو بدون آنا دید، متوجه شد که آنا تو دردسر افتاده. پس با افرادش تصمیم گرفت به دنبال آنا بره. چند نفر از درباریان هم که از قدرت السا واهمه داشتن، همراه هانس اما به قصد کشتن السا به راه افتادند.

از طرف دیگه، آنا به همراه الاف وارد قصر السا شدن. آنا به السا گفت که همیشه در کنارشه و کمکش میکنه همه چی درست بشه و ازش خواست که به آرندل برگرده. اما السا تو قصر یخی خودش راحت بود و تمایلی برای برگشتن به آرندل نداشت. آنا که دید نمی‌تونه السا رو به برگشتن راضی کنه، ازش خواست تا حداقل آرندل رو از سرمایی که درست کرده بود، نجات بده.
اما السا نمیدونست چطور باید این مشکل رو حل کنه و دوباره سراسر وجودش رو استرس و ترس فرا گرفت. داخل تالار اصلی قصر یخی، به خاطر احساس ترسش طوفان بپا شد. السا از خودش متنفر شده بود و به این فکر می‌کرد که نمیتونه هیچ چیز رو درست کنه. همزمان آنا داخل طوفان سعی داشت نزدیک السا بشه و بتونه آرومش کنه که ناگهان السا به اوج احساساتش رسید و همه جا یخ پخش کرد و یکی از افشانه های یخی وارد بدن انا شد.

السا بهشون گفت که باید سریع تر از من دور بشید. بعدش با عصبانیت یک غول برفی به وجود آورد تا آنا و الاف و کریستوف رو از قلعه یخی بیرون کنه. غول یخی به هر سه تاشون حمله کرد و اونا پا به فرار گذاشتن و از ارتفاع زیاد قله به پایین دره و روی برف‌ها پریدن. آنا مشغول فکر کردن برای پیدا کردن راه حل بود که احساس سرمای شدیدی درون بدنش کرد و قسمت دیگه ای از موهاش هم به رنگ سفید در اومد. کریستوف که متوجه وضعیت شد، به آنا گفت کسانی رو می‌شناسه که میتونن کمکش کنن. پس همگی به سمت جایی که کریستوف گفته بود شروع به حرکت کردن. اونها با راهنمایی کریستوف به قسمتی از قلمرو رسیدن که پر از سنگ بود. آنا و الاف فکر کردن کریستوف دیوونه شده، چون کریستوف داشت با سنگ‌ها احوالپرسی میکرد.

فداکاری برای نجات آنا

سنگ‌ها شروع به غلتیدن کردن و حرکت کردن.در واقع سنگ‌ها، همون ترول‌ها بودن که در کودکی به آنا کمک کرده بودن. ترول‌ها به محض دیدن کریستوف و آنا متوجه شدن که چقدر زوج مناسبی می‌تونن برای هم باشن و همون لحظه در پی برگزاری مراسم ازدواج شدن. اما کریستوف گفت که آنا قراره با پرنس هانس ازدواج کنه و اینکه اصلا حالش خوب نیست. رییس ترول‌ها بعد دیدن آنا متوجه شد که اینبار افشانه یخی به قلب آنا برخورد کرده و چاره‌ای وجود نداره جز فداکاری که بر اساس عشق صورت می‌گیره برای اینکه طلسم یخی رو باطل کنه.
نماد اون حرکت، میتونه بوسه حقیقی عشق باشه، بنابراین کریستوف به سرعت آنا رو سوار سون کرد و حرکت کردن تا به آرندل برگردن و به پرنس هانس برسن. در همین زمان، پرنس هانس و افرادش به قله کوه و قصر یخی السا رسیدن با غول یخی محافظ مقابله کردن و وارد قصر شدن. افراد همراه هانس میخواستن السا رو بکشن. السا از خودش دفاع کرد اما توسط هانس و افرادش دستگیر و به آرندل برده شد. آرندل هر لحظه سردتر میشد ،اونها السارو در سیاه چال قصر زندانی کردن تا در موردش تصمیم بگیرن. کریستوف، آنا رو به دروازه قصر آرندل رسوند. حال آنا هر لحظه بدتر و بدتر میشد. کریستوف آنا رو به افراد قصر سپرد و خودش هم از قصر دور شد، چون فکر میکرد تمام کاری که باید رو برای نجات آنا انجام داده.

آنا السا فروزن

جاه طلبی پرنس هانس

آنا با هانس ملاقات می‌کنه و بهش میگه که حرکتی از روی عشق مانند بوسه حقیقی می‌تونه اون رو نجات بده. اما هانس چهره واقعی خودش رو نشون میده و به آنا میگه که تو سرزمین خودش چون دوازدهمین برادر بوده، هیچ شانسی برای قدرت داشتن و حکومت کردن نداشته. بنابراین تنها راه ازدواج با یه پرنسس بوده که اونو به قدرت میرسونه و از اول قصد داشته با السا ازدواج کنه. اما چون السا قبول نمی‌کرده، پس آنا راحت‌ترین هدف برای رسیدن به قدرت بود و بعد از شر السا خلاص میشد و خودش تبدیل به پادشاه آرندل میشد . بعد از برملا شدن نیت اصلی هانس، اون آتیش شومینه و حتی شمع هارو خاموش کرد، در اتاق رو قفل کرد و آنا رو ول کرد تا در تنهایی منجمد بشه. بعدش هم پیش اشراف زادگان قصر رفت، تظاهر به ناراحتی کرد و اطلاع داد که آنا فوت شده و قبلش اونها ازدواج کردن و حالا اون پادشاه میشه و چون السا خطر جدی برای آرندل محسوب میشه، دیگه نباید زنده بمونه.

بازگشت شکوه‌مندانه کریستوف

کریستوف در راه برگشت به کوهستان متوجه شد که به آنا علاقه پیدا کرده و تصمیم گرفت احساسش رو به آنا ابراز کنه. کریستوف ناگهان دید طوفان بزرگی کل آرندل رو فرا گرفته. پس به سرعت برای نجات آنا به سمت قصر حرکت کرد. سربازها و هانس برای اجرای حکم السا به سیاه چال رفتن ولی السا از اونجا فرار کرده بود. السا همچنین بر اثر شدت احساساتش طوفان خیلی خیلی بزرگی رو روی سطح آرندل به وجود آورد .
آنا در اتاق تنها و ناامید نشسته بود و به این فکر میکرد چقدر ساده لوح بوده و قراره در غم و یأس بمیره تا اینکه الاف قفل در رو باز کرد و وارد اتاق شد. آتش شومینه رو روشن کرد تا آنا گرم بشه و بهش نشون داد که تمام این مدت کریستوف بهش علاقه مند بوده و حاضر شده برای نجات جونش اینهمه تلاش کنه و آنا رو اولیت خودش قرار بده. بخاطر گرمای شعله ها الاف شروع به آب شدن کرد. آنا بهش گفت اینکارو نکنه و سعی کرد جلوش رو بگیره اما الاف گفت بعضی آدمها ارزش این رو دارن که براشون آب بشی. آنا امید گرفت و به سختی از پنجره قصر فرار کرد و وارد طوفان شد تا به کریستوف برسه. اون هم در حالی که همزمان حال السا بدتر میشد و طوفان سهمگین تری ساخته میشد.

درون طوفان، آنا و کریستوف هر دو سعی می‌کردن بهم برسن. آنا کم کم متوجه یخ زدن دستها و پاهاش شد و برای نجات جون خودش و رسیدن به کریستوف تمام تلاشش رو میکرد. هانس در طوفان به السا رسید بهش اطلاع داد بخاطر قدرتت خواهرت رو از دست دادی و اون مرده. السا شوکه شد و در هم شکست. روی زمین نشست و طوفان خوابید. همزمان درست در لحظه‌ای که آنا میتونست به کریستوف برسه و خودش رو نجات بده، یک لحظه السا رو دید که روی زمین و پشت به هانس نشسته و هانس که از پشت سر میخواست با ضربه خنجر اون رو بکشه. پس از جون خودش گذشت به سمت السا رفت تا جلوی ضربه هانس رو بگیره. در مقابل تیغه خنجر ایستاد ولی در همون لحظه کاملا منجمد شد و گرمای نفس‌هاش از بین رفت.

حمله هانس به السا

زندگی دوباره، هدیه السا به آنا

کریستوف، هانس رو دستگیر کرد تا اقدام دیگه ای نکنه. السا اشک می‌ریخت و به صورت یخ زده خواهر پیچاره منجمد شده‌ش نگاه می‌کرد. بعد از مدت کوتاهی، یخ آنا شروع به آب شدن کرد و به حالت اول برگشت. حرکتی از روی عشق طبق گفته رییس ترول اتفاق افتاده بود. فداکاری و از خود گذشتن بخاطر عشق خواهرانه. حالا السا اشک شوق می‌ریخت و متوجه شد که راه حل تمام این مدت همیشه عشق و محبت بوده. پس تونست رو قدرتش کنترل پیدا کنه. تمام یخ و برف‌ها رو آب کرد و همون لحظه سرمای آرندل رو به انتها رسوند. هانس متعجبانه از اتفاقاتی که افتاده به آنا گفت که قلب تو منجمد شده بود. آنا هم مشت محکمی تو صورت هانس زد و گفت که تنها قلب یخ زده ی این اطراف متعلق به تو هستش .

داستان-آنا-و-السا-2
همچنین السا به اولاف یه ابر شخصی سرما ساز داد و اولاف به آرزوش رسید. آدم برفی که عاشق تابستون بود و تونست از گرما و افتاب ‌و گلها لذت ببره. در نهایت اونها هانس و تمام افرادی که از این اتفاقات سو استفاده کردن، به کشور خودشون تبعید کردن. دوباره جشنی بر پا شد و همه مردم رو برای اسکی رو یخ وسط تابستون در حیاط اصلی قصر سلطنتی دعوت کردن.